سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.

 

فراق پدر

فاطمه در سوگ پدر

علاقه فاطمه به پیامبر تنها علاقه یک دختر به پدرش نبود، بلکه وى‏استمرار تمام ابعاد شخصیت رسول خدا بحساب مى‏آمد. مگر پیامبر دست‏او را نگرفت و نفرمود: "هرکه این بانو را شناخت که شناخت، و هرکس‏وى را نشناخت بداند که وى فاطمه دختر محمّد است. او پاره تن من‏وجان من است که میان دو پهلویم جاى دارد. هرکه وى را آزرد مرا آزرده‏و هرکه مرا آزرد خدا را آزرده است.
مگر على‏علیه السلام از قول فاطمه‏علیها السلام به ما نفرمود که گفت: رسول خدا به‏من فرمود: "اى فاطمه هرکس برتو درود و صلوات بفرستد خداوند او رابیامرزد ودر هر جاى بهشت باشم او را به من ملحق کند.
محبّت و دوستى فاطمه نسبت به پدرش بالاتر از محبّتِ قوم و خویشى‏بود. محبّت او محبّتى الهى و خدایى بود که از معرفت فاطمه به مقام شامخ‏نبوّت وبزرگى آن‏حضرت در پیشگاه خداوند سرچشمه مى‏گرفت.
هنگامى که فاطمه زهرا، رسول خدا را از دست داد تنها کسى بود که به‏حساسیت موقعیت، پى‏برد و با این حادثه، گویى تمام کوههاى عالم برسر او خراب شد.
با اینکه دل همه مسلمانان در فقدان رسول گرامى اسلام سوگوارواندوهگین بود امّا سیل غم در دل دختر و تنها وارث و پاره تن پیامبرسرازیر گشت!!
مصیبتهاى بزرگ و بسیار، اندیشه مردم را از تفکّر جدّى براى پرکردن جاى خالى آن‏حضرت غافل کرده بود.
و این وظیفه فاطمه زهرا بود که با احیاى یاد رسول خدا و بیان عظمت‏وى وفرستادن درود و آشکار ساختن اندوه شدید خود بر او این خلاء راپر کند.
در واقع فاطمه زهرا با گریه خود بر رسول خداصلى الله علیه وآله عبادت مى‏کرد.چون گریه او یاد رسول اللَّه را زنده مى‏داشت، و این خود به مکتب‏وارزشهاى رسالت پیامبر جان مى‏بخشید. گریه زهرا بر پدرش به حدىّ‏رسیده بود که وى را در شمار پنج نفر از مویه کنان جهان یعنى آدم،یعقوب، یوسف و امام سجادعلیهم السلام جاى داده‏اند.
از فضه خدمتکار حضرت فاطمه نقل شده است که درباره اندوه‏آن‏حضرت گفت: درمیان مردم جهان و یاران و نزدیکان و دوستان رسول‏خدا هیچ کسى در فراق آن‏حضرت اندوهگین‏تر و گریانتر و نالانتر ازبانویم فاطمه زهرا نبود. اندوه او هرلحظه تازه‏تر و فزونتر مى‏شدوگریه‏اش شدّت مى‏یافت.
فاطمه‏علیها السلام هفت‏روز در فراق‏پدرش گریست‏وآرام نیافت واز اندوهش‏کاسته نشد. هر روز گریه‏اش بیشتر از روز پیش بود. چون هشتمین روزفرارسید، اندوه، نهانش را آشکار ساخت و عنان شکیب از دست داد و ازخانه بیرون آمد و فریاد کشید. گویى صدایش از دهان پیامبر بیرون‏مى‏آید. زنان شتابان به سویش رفتند. کودکان و خردسالان نیز به نزدش‏روانه گشتند. مردم به گریه و زارى پرداختند و از هر سوى گرد آمدند.چراغها خاموش شد تا روى زنان معلوم نشود. زنان چنین مى‏پنداشتند که‏پیامبر خدا از قبر بیرون آمده است. همه در حیرت و شگفتى فرو رفته‏بودند. فاطمه در سوگ پدر نوحه مى‏خواند و آن‏حضرت را صدا مى‏زدومى‏گفت: اى پدر! اى برگزیده! اى محمّد! اى ابوالقاسم! اى یاوریتیمان وشوى مردگان! از این پس چه کسى به محراب نماز مى‏ایستد؟چه کسى به فریاد دختر سرگشته و عزادارت خواهد رسید؟
آنگاه دامن کشان به سوى قبر پیامبر رفت. از بس اشک ریخته بود،چیزى نمى‏دید. چون نزدیک تربت پاک پیامبر شد نگاهش به‏مأذنه افتاد،گامها را کوتاه کرد. امّا آنچنان گریست و زارى کرد تا آن که از هوش رفت.زنان سراسیمه به سویش شتافتند و بر چهره‏اش آب پاشیدند. چون به هوش‏آمد از جاى برخاست در حالى که لب به‏سخن گشوده بود و مى‏گفت:
"تاب و توانم برفت. پوست بدنم نیز به من خیانت کرد. دشمن‏نکوهشم کرد و افسردگى مرا کشت. اى پدر! اینک تنها و حیران مانده‏ام.صدایم به خاموشى گراییده و پُشتم شکسته است. زندگى‏ام تیره و تاروروزگارم سیاه شد. پدر! از این پس هیچ همدم و همدلى براى رفع تنهایى‏ووحشتم ندارم و دیگر کسى نیست که اشکم را باز دارد و یاورى نیست‏که در ناتوانیها مرا یار باشد. پس از تو قرآن و منزل و مأوى جبرئیل‏ومیکائیل از خاطرها فراموش شد. تمام اسباب پس از تو دگرگون و همه‏درها دربرابرم بسته شد. من نیز پس از تو در این دنیا دیرى نخواهم زیست‏و هر دم که برآرم با گریه بر تو همراه است اشتیاقم به تو واندوهم بر توهیچ گاه پایان ندارد".
آنگاه بانگ برآورد که: اى پدر! اى جان من! سپس این اشعار رامترنّم شد:
- اندوه من بر تو، اندوهى تازه است و قلب من، به خدا سوگند،جایگاه ریزش شور و غوغاست.
- هر روز که سپرى مى‏شود اندوه من در آن فزونى مى‏یابد و گریه‏ام برتو تمام ناشدنى است.
- پیشامدهاى ناگوار من بزرگ شد و عنان تسلّى و آرامش را از کف‏دادم. پس گریه‏ام در این سوگ هر لحظه تازه است.
- هر آن دلى که در فراق تو با شکیب و تسلیت همراه مى‏شود، همانادلى افسرده و بى‏جان است.
سپس فریاد برآورد: اى پدر با مرگ تو دنیا از نور افشانى باز ایستادودرخشندگى خود را نهان ساخت که آن به سبب خرّمى تو، در تجلّى بودروزهاى دنیا تیره و تار شده است و تنها از سیاهى و خشونت سخن‏مى‏راند. اى پدر! تا روزى که تو را دوباره دیدار کنم همواره در سوگ تواندوهگین و متأسفم. اى پدر! از هنگامى که تو رفته‏اى خواب نیز ازدیدگان من برفت. از این پس چه کسى به فریاد بیچارگان و شوى مردگان‏خواهد رسید؟ و امّت تا روز قیامت دست به دامان چه کسى خواهندزد؟ اى پدر! پس از تو ما از مستضعفان شدیم و مردم از ما روى گردان‏شدند. حال آن که ما به وجود تو درمیان مردم بزرگ بودیم نه مستضعف.پس کدامین اشک است که از فراق تو از دیدگان روان نشود؟ و کدامین‏اندوه است که پس از تو پیوسته و همیشه نباشد؟ و کدامین چشم پس از توبه هنگام خواب سُرمه کشیده مى‏شود؟ تو بهار دین و نور پیامبران بودى.پس چگونه است که کوهها از فراق تو به جنبش در نمى‏آیند ودریاهانمى‏خشکند و زمین به لرزه نمى‏افتد؟!
پدر! من به پیشامدهاى ناگوار مبتلا شدم. این مصیبت اندک و آسان‏نبود. اینک مصیبتى بزرگ وحادثه‏اى ترسناک مرا درخود فروگرفته است.
فرشتگان بر تو گریستند و چرخ از گردش باز ایستاد، منبرت پس از توغریب و تنهاست و محرابت از دعا و مناجات تو، تهى است و قبرت به‏آغوش گرفتن‏تو خرسند و شاد است و بهشت به‏تو و به‏دعا ونمازت مشتاق!
اى پدر! پس از تو چقدر ظلمت مجالست بزرگ شده است دریغا بر توتا گاهى که من شتابان به سوى تو آیم. ابوالحسن مؤمن، پدر دو فرزندت‏حسن وحسین و برادر و دوستت، و یاور تو و کسى که او را به کودکى‏پروردى و در بزرگى او را به برادرى گرفتى و شیرین‏ترین دوستان‏ویارانت کسى که از دیگران در اسلام و هجرت و یارى دادن به توپیشقدم‏تر بود، او نیز در ماتم تو به سوگ نشسته است. داغ فراق تو همه‏ما را در خود فرو گرفت و گریه، کشنده ما شد واندوه و سوگوارى با ماهمنشین گشت.
سپس اشک ریخت و ناله‏اى از دل برآورد آنچنان که گویى روحش ازکالبدش بیرون شد. آنگاه این اشعار را خواند:
- پس از فقدان خاتم پیامبران شکیبایى‏ام اندک شد و عنان آرامشم ازکف رفت.
- دیده‏اى دیده! چون باران ببار. واى بر تو از بارش خون بخیلى مکن.
- اى رسول خدا و اى برگزیده او و اى پناه یتیمان و ناتوانان.
- کوهها و حیوانات و پرندگان و زمین، همگى پس از آسمان بر توگریستند.
- سرورم! حجون و رکن و مشعر همراه با بطحا همگى برتو گریه‏کردند.
- محراب ودرس قرآن سحرگاهان وشامگاهان، آشکارا برتو گریستند.
- اسلام نیز که درمیان مردم از همه غریب‏تر شد، بر تو گریست.
- اى کاش منبرى را که تو بر فراز آن مى‏رفتى، مى‏دیدى که چگونه پس‏از روشنایى، ظلمت و تاریکى او را در خود فرو گرفته است.
- خدایا! در مرگم شتاب فرماى که روزگارم تیره و تار شده است.
فضه گوید: آنگاه فاطمه‏علیها السلام به خانه‏اش برگشت و شبانه روز بناى‏ناله و زارى گذارد. اشکش باز نمى‏ایستاد و گریه‏اش آرام نمى‏گرفت.
بزرگان مدینه گردآمده نزد على‏علیه السلام رفتند وعرض کردند: اى ابوالحسن!فاطمه شبانه روز مى‏گرید. به گونه‏اى که شبها خواب راحت را از ما گرفته‏است وروزها نمى‏گذارد که ما آسوده درپى کسب و کار خویش باشیم. ماآمده‏ایم تا به تو بگوییم که از فاطمه بخواهى که یا شبها گریه کندیا روزها. امیرمؤمنان گفت: بسیار خوب.
سپس امیرمؤمنان نزد فاطمه رفت. فاطمه همچنان بى‏وقفه مى‏گریست‏وهیچ دلدارى و تسلیتى در مورد او مؤثر نبود. امّا چون على را بدید اندکى‏آرام گرفت. حضرت على به فاطمه فرمود: اى دختر رسول خدا! بزرگان‏مدینه از من خواستند که از تو بخواهم که یا شبها بگریى یا روزها.
فاطمه زهرا پاسخ داد: اى ابوالحسن! درنگ من درمیان اینان چقدراندک و رفتنم از ایشان چقدر نزدیک است. به خدا سوگند شب و روز ازگریستن دست برنخواهم داشت مگر آنکه به پدرم رسول خدا بپیوندم.على به او فرمود: آنچه خود مى‏دانى بکن اى دختر رسول خدا.
سپس امیرمؤمنان، خانه‏اى در بیرون از شهر براى حضرت زهراساخت که آن را بیت‏الاحزان نامیدند.
چون صبح فرا مى‏رسید، زهرا حسن و حسین را پیشاپیش خود قرارمى‏داد و با گریه به سوى آن خانه روانه مى‏شد.
فاطمه زهرا از برخى از مناسبتها براى معرفى رسول خدا ویادآورى‏خاطرات عطرآگینش بهره مى‏گرفت. در روایت آمده است که چون پیامبروفات یافت، بلال از گفتن اذان خوددارى کرد و گفت: پس از رحلت‏رسول خدا براى کس دیگرى اذان نخواهم گفت.
روزى فاطمه زهرا گفت: دوست دارم صداى موذّن پدرم را بشنوم.چون این خبر به گوش بلال رسید. شروع به گفتن اذان کرد. همین که گفت‏اللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فاطمه به یاد پدرش و دوران حیات او افتاد. پس‏نتوانست از گریه باز ایستد. چون بلال به عبارت اشهد ان محمّداً رسول اللَّه‏رسید فاطمه فریادى کشید و به صورت بر زمین افتاد و از هوش برفت.مردم به بلال گفتند: بس است اى بلال که دختر رسول خدا از دنیا رفت.آنان گمان کردند که فاطمه مرده است. بلال اذانش را ناتمام گذارد. چون‏فاطمه به هوش آمد از بلال خواست که اذانش را به اتمام رساند امّا بلال‏خواسته آن‏حضرت را اجرا نکرد و گفت: اى سرور زنان! من بر جان توبیمناکم و مى‏ترسم که با شنیدن اذان به جان خود آسیب رسانى. فاطمه نیزاو را از ادامه اذان معاف داشت.






تاریخ : چهارشنبه 93/11/8 | 10:1 عصر | نویسنده : حسین ستاوی | نظرات ()
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • سحر دانلود