فاطمه در سوگ پدر
علاقه فاطمه به پیامبر تنها علاقه یک دختر به پدرش نبود، بلکه وىاستمرار تمام ابعاد شخصیت رسول خدا بحساب مىآمد. مگر پیامبر دستاو را نگرفت و نفرمود: "هرکه این بانو را شناخت که شناخت، و هرکسوى را نشناخت بداند که وى فاطمه دختر محمّد است. او پاره تن منوجان من است که میان دو پهلویم جاى دارد. هرکه وى را آزرد مرا آزردهو هرکه مرا آزرد خدا را آزرده است.
مگر علىعلیه السلام از قول فاطمهعلیها السلام به ما نفرمود که گفت: رسول خدا بهمن فرمود: "اى فاطمه هرکس برتو درود و صلوات بفرستد خداوند او رابیامرزد ودر هر جاى بهشت باشم او را به من ملحق کند.
محبّت و دوستى فاطمه نسبت به پدرش بالاتر از محبّتِ قوم و خویشىبود. محبّت او محبّتى الهى و خدایى بود که از معرفت فاطمه به مقام شامخنبوّت وبزرگى آنحضرت در پیشگاه خداوند سرچشمه مىگرفت.
هنگامى که فاطمه زهرا، رسول خدا را از دست داد تنها کسى بود که بهحساسیت موقعیت، پىبرد و با این حادثه، گویى تمام کوههاى عالم برسر او خراب شد.
با اینکه دل همه مسلمانان در فقدان رسول گرامى اسلام سوگوارواندوهگین بود امّا سیل غم در دل دختر و تنها وارث و پاره تن پیامبرسرازیر گشت!!
مصیبتهاى بزرگ و بسیار، اندیشه مردم را از تفکّر جدّى براى پرکردن جاى خالى آنحضرت غافل کرده بود.
و این وظیفه فاطمه زهرا بود که با احیاى یاد رسول خدا و بیان عظمتوى وفرستادن درود و آشکار ساختن اندوه شدید خود بر او این خلاء راپر کند.
در واقع فاطمه زهرا با گریه خود بر رسول خداصلى الله علیه وآله عبادت مىکرد.چون گریه او یاد رسول اللَّه را زنده مىداشت، و این خود به مکتبوارزشهاى رسالت پیامبر جان مىبخشید. گریه زهرا بر پدرش به حدىّرسیده بود که وى را در شمار پنج نفر از مویه کنان جهان یعنى آدم،یعقوب، یوسف و امام سجادعلیهم السلام جاى دادهاند.
از فضه خدمتکار حضرت فاطمه نقل شده است که درباره اندوهآنحضرت گفت: درمیان مردم جهان و یاران و نزدیکان و دوستان رسولخدا هیچ کسى در فراق آنحضرت اندوهگینتر و گریانتر و نالانتر ازبانویم فاطمه زهرا نبود. اندوه او هرلحظه تازهتر و فزونتر مىشدوگریهاش شدّت مىیافت.
فاطمهعلیها السلام هفتروز در فراقپدرش گریستوآرام نیافت واز اندوهشکاسته نشد. هر روز گریهاش بیشتر از روز پیش بود. چون هشتمین روزفرارسید، اندوه، نهانش را آشکار ساخت و عنان شکیب از دست داد و ازخانه بیرون آمد و فریاد کشید. گویى صدایش از دهان پیامبر بیرونمىآید. زنان شتابان به سویش رفتند. کودکان و خردسالان نیز به نزدشروانه گشتند. مردم به گریه و زارى پرداختند و از هر سوى گرد آمدند.چراغها خاموش شد تا روى زنان معلوم نشود. زنان چنین مىپنداشتند کهپیامبر خدا از قبر بیرون آمده است. همه در حیرت و شگفتى فرو رفتهبودند. فاطمه در سوگ پدر نوحه مىخواند و آنحضرت را صدا مىزدومىگفت: اى پدر! اى برگزیده! اى محمّد! اى ابوالقاسم! اى یاوریتیمان وشوى مردگان! از این پس چه کسى به محراب نماز مىایستد؟چه کسى به فریاد دختر سرگشته و عزادارت خواهد رسید؟
آنگاه دامن کشان به سوى قبر پیامبر رفت. از بس اشک ریخته بود،چیزى نمىدید. چون نزدیک تربت پاک پیامبر شد نگاهش بهمأذنه افتاد،گامها را کوتاه کرد. امّا آنچنان گریست و زارى کرد تا آن که از هوش رفت.زنان سراسیمه به سویش شتافتند و بر چهرهاش آب پاشیدند. چون به هوشآمد از جاى برخاست در حالى که لب بهسخن گشوده بود و مىگفت:
"تاب و توانم برفت. پوست بدنم نیز به من خیانت کرد. دشمننکوهشم کرد و افسردگى مرا کشت. اى پدر! اینک تنها و حیران ماندهام.صدایم به خاموشى گراییده و پُشتم شکسته است. زندگىام تیره و تاروروزگارم سیاه شد. پدر! از این پس هیچ همدم و همدلى براى رفع تنهایىووحشتم ندارم و دیگر کسى نیست که اشکم را باز دارد و یاورى نیستکه در ناتوانیها مرا یار باشد. پس از تو قرآن و منزل و مأوى جبرئیلومیکائیل از خاطرها فراموش شد. تمام اسباب پس از تو دگرگون و همهدرها دربرابرم بسته شد. من نیز پس از تو در این دنیا دیرى نخواهم زیستو هر دم که برآرم با گریه بر تو همراه است اشتیاقم به تو واندوهم بر توهیچ گاه پایان ندارد".
آنگاه بانگ برآورد که: اى پدر! اى جان من! سپس این اشعار رامترنّم شد:
- اندوه من بر تو، اندوهى تازه است و قلب من، به خدا سوگند،جایگاه ریزش شور و غوغاست.
- هر روز که سپرى مىشود اندوه من در آن فزونى مىیابد و گریهام برتو تمام ناشدنى است.
- پیشامدهاى ناگوار من بزرگ شد و عنان تسلّى و آرامش را از کفدادم. پس گریهام در این سوگ هر لحظه تازه است.
- هر آن دلى که در فراق تو با شکیب و تسلیت همراه مىشود، همانادلى افسرده و بىجان است.
سپس فریاد برآورد: اى پدر با مرگ تو دنیا از نور افشانى باز ایستادودرخشندگى خود را نهان ساخت که آن به سبب خرّمى تو، در تجلّى بودروزهاى دنیا تیره و تار شده است و تنها از سیاهى و خشونت سخنمىراند. اى پدر! تا روزى که تو را دوباره دیدار کنم همواره در سوگ تواندوهگین و متأسفم. اى پدر! از هنگامى که تو رفتهاى خواب نیز ازدیدگان من برفت. از این پس چه کسى به فریاد بیچارگان و شوى مردگانخواهد رسید؟ و امّت تا روز قیامت دست به دامان چه کسى خواهندزد؟ اى پدر! پس از تو ما از مستضعفان شدیم و مردم از ما روى گردانشدند. حال آن که ما به وجود تو درمیان مردم بزرگ بودیم نه مستضعف.پس کدامین اشک است که از فراق تو از دیدگان روان نشود؟ و کدامیناندوه است که پس از تو پیوسته و همیشه نباشد؟ و کدامین چشم پس از توبه هنگام خواب سُرمه کشیده مىشود؟ تو بهار دین و نور پیامبران بودى.پس چگونه است که کوهها از فراق تو به جنبش در نمىآیند ودریاهانمىخشکند و زمین به لرزه نمىافتد؟!
پدر! من به پیشامدهاى ناگوار مبتلا شدم. این مصیبت اندک و آساننبود. اینک مصیبتى بزرگ وحادثهاى ترسناک مرا درخود فروگرفته است.
فرشتگان بر تو گریستند و چرخ از گردش باز ایستاد، منبرت پس از توغریب و تنهاست و محرابت از دعا و مناجات تو، تهى است و قبرت بهآغوش گرفتنتو خرسند و شاد است و بهشت بهتو و بهدعا ونمازت مشتاق!
اى پدر! پس از تو چقدر ظلمت مجالست بزرگ شده است دریغا بر توتا گاهى که من شتابان به سوى تو آیم. ابوالحسن مؤمن، پدر دو فرزندتحسن وحسین و برادر و دوستت، و یاور تو و کسى که او را به کودکىپروردى و در بزرگى او را به برادرى گرفتى و شیرینترین دوستانویارانت کسى که از دیگران در اسلام و هجرت و یارى دادن به توپیشقدمتر بود، او نیز در ماتم تو به سوگ نشسته است. داغ فراق تو همهما را در خود فرو گرفت و گریه، کشنده ما شد واندوه و سوگوارى با ماهمنشین گشت.
سپس اشک ریخت و نالهاى از دل برآورد آنچنان که گویى روحش ازکالبدش بیرون شد. آنگاه این اشعار را خواند:
- پس از فقدان خاتم پیامبران شکیبایىام اندک شد و عنان آرامشم ازکف رفت.
- دیدهاى دیده! چون باران ببار. واى بر تو از بارش خون بخیلى مکن.
- اى رسول خدا و اى برگزیده او و اى پناه یتیمان و ناتوانان.
- کوهها و حیوانات و پرندگان و زمین، همگى پس از آسمان بر توگریستند.
- سرورم! حجون و رکن و مشعر همراه با بطحا همگى برتو گریهکردند.
- محراب ودرس قرآن سحرگاهان وشامگاهان، آشکارا برتو گریستند.
- اسلام نیز که درمیان مردم از همه غریبتر شد، بر تو گریست.
- اى کاش منبرى را که تو بر فراز آن مىرفتى، مىدیدى که چگونه پساز روشنایى، ظلمت و تاریکى او را در خود فرو گرفته است.
- خدایا! در مرگم شتاب فرماى که روزگارم تیره و تار شده است.
فضه گوید: آنگاه فاطمهعلیها السلام به خانهاش برگشت و شبانه روز بناىناله و زارى گذارد. اشکش باز نمىایستاد و گریهاش آرام نمىگرفت.
بزرگان مدینه گردآمده نزد علىعلیه السلام رفتند وعرض کردند: اى ابوالحسن!فاطمه شبانه روز مىگرید. به گونهاى که شبها خواب راحت را از ما گرفتهاست وروزها نمىگذارد که ما آسوده درپى کسب و کار خویش باشیم. ماآمدهایم تا به تو بگوییم که از فاطمه بخواهى که یا شبها گریه کندیا روزها. امیرمؤمنان گفت: بسیار خوب.
سپس امیرمؤمنان نزد فاطمه رفت. فاطمه همچنان بىوقفه مىگریستوهیچ دلدارى و تسلیتى در مورد او مؤثر نبود. امّا چون على را بدید اندکىآرام گرفت. حضرت على به فاطمه فرمود: اى دختر رسول خدا! بزرگانمدینه از من خواستند که از تو بخواهم که یا شبها بگریى یا روزها.
فاطمه زهرا پاسخ داد: اى ابوالحسن! درنگ من درمیان اینان چقدراندک و رفتنم از ایشان چقدر نزدیک است. به خدا سوگند شب و روز ازگریستن دست برنخواهم داشت مگر آنکه به پدرم رسول خدا بپیوندم.على به او فرمود: آنچه خود مىدانى بکن اى دختر رسول خدا.
سپس امیرمؤمنان، خانهاى در بیرون از شهر براى حضرت زهراساخت که آن را بیتالاحزان نامیدند.
چون صبح فرا مىرسید، زهرا حسن و حسین را پیشاپیش خود قرارمىداد و با گریه به سوى آن خانه روانه مىشد.
فاطمه زهرا از برخى از مناسبتها براى معرفى رسول خدا ویادآورىخاطرات عطرآگینش بهره مىگرفت. در روایت آمده است که چون پیامبروفات یافت، بلال از گفتن اذان خوددارى کرد و گفت: پس از رحلترسول خدا براى کس دیگرى اذان نخواهم گفت.
روزى فاطمه زهرا گفت: دوست دارم صداى موذّن پدرم را بشنوم.چون این خبر به گوش بلال رسید. شروع به گفتن اذان کرد. همین که گفتاللَّه اکبر، اللَّه اکبر، فاطمه به یاد پدرش و دوران حیات او افتاد. پسنتوانست از گریه باز ایستد. چون بلال به عبارت اشهد ان محمّداً رسول اللَّهرسید فاطمه فریادى کشید و به صورت بر زمین افتاد و از هوش برفت.مردم به بلال گفتند: بس است اى بلال که دختر رسول خدا از دنیا رفت.آنان گمان کردند که فاطمه مرده است. بلال اذانش را ناتمام گذارد. چونفاطمه به هوش آمد از بلال خواست که اذانش را به اتمام رساند امّا بلالخواسته آنحضرت را اجرا نکرد و گفت: اى سرور زنان! من بر جان توبیمناکم و مىترسم که با شنیدن اذان به جان خود آسیب رسانى. فاطمه نیزاو را از ادامه اذان معاف داشت.